پسر کوچولو

پسر کوچولوی شیطون من

الشن جان تازگیا خیلی شیطون شدی . (البته از اول هم بودی) ولی هر روز که بزرگ میشی یه عالمه کارا و حرفای جدید یاد میگیری . ماشااله خیلی زرنگی .با همه زود اخت میشی ،از هیچی و هیچکس هم نمی ترسی و هرکی هم حالتو بپرسه قشنگ با لبخند تحویلش میگیری . تو محله خودمون و مامانمینا حسابی هوادار داری اینقدر که شما رو تحویل میگیرن به ما دیگه کسی اهمیت نمیده . از وقتی هم تابستون شده دیگه نمیتونیم شمارو توخونه نگه داریم تا صدای بچه ها رو از بیرون میشنوی دیوونه میشی و زیر نور آفتاب هم حسابی برنزه شدی ولی با اینهمه باز هم پسر کوچولوی خوشگل و شیطون منی . ببخشید دیگه پسر گلم که زود زود نمیتونم وبلاگت رو آپ کنم واقعا مشغله ام زیاده تازه تو هم باید بخوابی که من بتونم کامپیوترو روشن کنم و الا که شما اجازه نمیدین من بنویسم ،میگین که باید خودم بنویسم...

چاکریم بابا اینهمه از ما تعریف کردین

دارم گلهای زیبای رز خونه مامانی رو استشمام میکنم این کارو هم خاله جونم یادم داده

من یه اکروبات بازیهایی هم میکنم میگین نه نگاه کنین